مدح و ولادت حضرت عباس علیه السلام
آسمان امشب ز دامن جای گل ریزد ستاره مـاه، سرگرم تماشـا مهـر مبهـوت نظاره مرحبا ای ماه شعبان، ماه آوردی دوباره ماه آوردی دوباره ماه، نه! یک مـاه پاره قلب آلالله خـرم، چـشم خـیـرالـناس روشن خـانۀ مـولا شده از طلعـت عـبـاس، روشن چشم دل بگشا که وجه خالق اکبر ببینی شیـر ثـارالله را در دامـن حـیـدر ببـیـنی بلکه در آغوش حیدر، حیدر دیگر ببینی ساقـی عـترت کنار ساقـی کوثـر ببـیـنی چـشـم شو تا بنـگـری آیینۀ حـقالـیـقـیـن را شیـر ثـارالله و شمـشیـر امیـرالمـؤمنـیـن را فاطمه! امالبنـین! شیـرخدا را شیر زادی مرحبا! مادر که بر دست خدا شمشیر زادی سـورۀ انـا فـتحنـا را بهیـن تفـسیر زادی لشکر پیروز دشت کربلا را میـر زادی شیرِ شیر داور است این پای تا سر حیدر است این فاش میگویم که زهرا را حسین دیگر است این روی داور؛ دست حیدر؛ خصلت و خوی رسولش سیر معراج الهی هم صعودش هم نزولش کیست این ریحانةالحیدر که زهرای بتولش کرده در اوج سرافرازی به فرزندی قبولش؟ نقش پیشانیش باشد این که این یار حسین است حضرت عباس، سقـا و علمدار حسین است اوست آن عبدی که کس نشناخت او را جزامامش ناتمامش خواندهام خوانم اگر ماه تمامش لرزهها افکنده بر پشت سپاه کفر، نامش از خـدا و انـبـیـا و اولیـا بــادا سـلامـش شأن او شـأن امامت دست او دست کرامت سایۀ قـدش قـیـامت تا قـیـامت راست قامت جز علی هرکس بگوید مدح او باشد شکستش بوسهگاه مرتضی روی و جبین و چشم و دستش گشت تقدیم خدا روز شهادت بود و هستش دست از دست و سر و جان شست در عهد الستش بر وفای عهد خـود تا پای جان استاد، آری! هم شعار بذل جان سرداد هم سر داد، آری! ای که با خون خدا ممزوجی و خون خدایی دستگیر عالم و سردار دست از تن جدایی نور چشم فاطمه، مصباح مصباحالهدایی بلکه در روز قیامت بر شهیدان مقتدایی تو عـلـمـدار حـسـیـنـی تـا ابـد یـار حسیـنی شیر عاشورای خون و مرد ایـثـار حـسینی بازوی فرزند زهرا دست از پیکر جدایت چارده معصوم را باشد به لب ذکر ثنایت بلکه هنگام ولادت کرده شیر حق دعایت کیستی تو که امامت گفت جان من فدایت؟ ای هــمـه آزادمـــردان شـاهــد آقــایــی تـو خـضـر با آب حـیـاتـش تتشـنـۀ سـقـایـی تو آب دریا نعره زد تا جرعهای از آن بنوشی غیرتت میگفت باید چون دل دریا بجوشی بین دریا تشنه باشی آب دریـا را ننوشی مرحبا! تا آخرین خط عطش باید بکوشی ای شـرار تـشـنـگـی نـور چـراغ مکـتب تو بـحـر سـوزان تـب تو آب عـطـشـان لب تو تــو دلـت آرام امـا آب دریـا بـیقـرارت علقمه رفع عطش کرده ز چشم اشکبارت بلکه دریا قرنها گردیده بر گرد مزارت آب شد خون جبین و گشت جاری بر عذارت سوخت در آب روان بر تشنگان پا تا سر تو شک ندارم اینکه زهرا خوانده خود را مادر تو دل گرفـتار تـو امـا تـو گرفـتار حـسینی جـان جانانی و با جانت خریدار حسینی از ولادت تا شهادت محو دیـدار حسینی بلکه فردای قـیامت هـم عـلـمدار حسینی کیستی تو؟ کیستی تو؟ ای عطش آب بقایت وقت جـان دادن پیـمبـر آب آورد از برایت ای سلام آب بر لبهای خشکت تا قیامت ای پس از ایثار جان خویش هم یار امامت یافته عشق و وفا از خون بازویت سلامت سائل درگاه تـو آقـایی و جـود و کرامت این تویی مولا! که منت بر سر میثم نهادی نخل خشکش را ز بحر بیکرامت آب دادی |